شنبه 92 مهر 27 , ساعت 5:38 عصر
تنها گفتی می آیی...
ساعتم رابه وقت آمدنت کوک کردم!
ترسیدم بیاایی وخواب بمانم!
...چایت رابخوری،قلیانت رابکشی،
نامه ای بگذاری وبروی!
درِِِِِِِِیــــــغ...
نمی دانستم سرنوشتم این می شود:
"مــــردن باچشــــــــــم های باز"
نوشته شده توسط رویا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ