شنبه 92 مهر 27 , ساعت 9:30 صبح
آخرشب داره میره خونه
داره لباسشو میپوشه و من سرتخت دراز کشیدمو نگاش میکنم
دوباره میاد طرفم...میگم:
آقایی؟؟؟
میگه:
جانه آقایی؟؟تو که میدونی آقایی تشنته!!!
بعدش کلی بوسم میکنه...
نوشته شده توسط رویا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ