
تو بگو کجا از دوست
داشتن من باز ایستادی... من قصه را از همانجا آغاز کنم
تو به قرص ماه، من به آب میمانم، از آن همه دور، تو در
دلم می افتی
یادت باشه تو باعث رفتن
من شدی، اگر یک بار از ته دلت میگفتی دوستم داری می موندم
سردی دستها و خیسی گونه
هایم را می گذارم به حساب باران... تو به بی مهری هایت ادامه بده...
بیستون کنده شد و عشق به
جایی
نرسید
دیگر از تیشه فرهاد بدم می آید
شانه ات کو؟ دنیایم باز
به هم ریخته
این روزهــــا
هیـچ چیز سرجایش نیست !
جزتـو که عجیب جا گرفته
ای کنج دلم
یادته یه زمانی دلـــت
بـــرام تنـــگ میشـــد
گریه را به چشمانم خوب
آموخته ام؛
تا دیگر بی جهت خشکشان
نزند
دلم تنگ شده برای شنیدن
نام خودم از زبان تو!
بی شک " آغوش تو
"
هشتمین عجایب دنیاست
واردش که میشوم زمان بی
معنا میشود
هیچ بُعدی ندارد
بی آنکه نفس بکشم روحم
تازه میشود
تمام ثروت دنیا را به یک
وجبش نخواهم بخشید...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ