دوشنبه 92 مهر 15 , ساعت 6:16 عصر
نگاهم را به زیر می کشم.
لبانم را به هم خواهم دوخت.
اشک هایم را مجازات می کنم
و دستانم را به صلیب می کشم.
اما...
با درونم چه کنم؟
به کدامین صلیب روزگارمی توان آن را کشید؟
با درد هایم چه کنم؟
با نگاهی که بی تقصیر است ،چه کنم؟
با کدامین نفرین میتوان آن را فرو خورد؟
با گلایه اشک هایم چه کنم؟
با کدامین اشک پاسخش دهم؟
بی پروا میگویم:
بی رحمانه دلم گرفته،
شاید مهر غم بر لبانم پایدار ماند
و چنگال تیز زمان با بیرحمی
برای همیشه گلویم را بفشارد
و سینه ام مرا از درون زخم زند
اما می مانم و برای ماندن
با این تقدیر شوم خواهم جنگید...
نوشته شده توسط رویا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ