یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 7:5 عصر
برای خواندن سلسله مطالب از ابتدا به انسان کامل 1 الی 7 مراجعه نمایید.
و اما مطلب این پست
انسان همیشه خودش براى خودش دروازه ی معنویت بوده است. مقصود از این که مى گوییم انسان همیشه براى خودش دروازه ی معنویت بوده و از دروازه ی وجودش عالم معنى را دیده و کشف کرده است، این است که در انسان چیزهایى وجود دارد که حساب آنها با حساب عالم ماده جور در نمى آید. نه تنها علماى معرفة النفس و معرفة الروح قدیم، بلکه بسیارى از علماى معرفة النفس جدید هم به این مطلب اعتراف دارند که در انسان چیزهایى یافت مى شود که با حسابهاى مادى این دنیا قابل توجیه نیست و نشان مى دهد که حساب دیگرى در کار است.قرآن کریم به طور کلى براى انسان در مقابل همه ی اشیاء عالم، حساب جداگانه و مستقلى باز کرده است.
مى فرماید: سَنُریهِمْ ایاتِنا فِى الْافاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ
مانشانه هاى خود را در آفاق عالم (یعنى در عالم طبیعت) ارائه مى دهیم و در نفوس خود مردم. قرآن نفوس مردم را با حساب جداگانه اى بیان کرده است.
عجیب است که شما سراغ هر موجودى بروید مى بینید خودش براى خودش به عنوان یک صفت، انفکاک پذیر نیست، مثل صفت «پلنگى» براى پلنگ، «سگى» براى سگ، «اسبى» براى اسب. ما نمى توانیم اسبى پیدا کنیم که «اسبى» نداشته باشد، سگى پیدا کنیم که «سگى» نداشته باشد، پلنگى پیدا کنیم که «پلنگى» نداشته باشد. ولى ممکن است انسانى منهاى انسانیت موجود باشد، زیرا آن چیزهایى که آنها را انسانیت انسان مى دانیم و آن چیزهایى که به انسان شخصیت مى دهد- نه آن چیزهایى که ملاک شخص انسان است- اولاً یک سلسله چیزهایى است که با اینکه بشرى است و تعلق به همین عالم دارد، ولى با ساختمان مادى انسان درست نمى شود، غیرمادى است، محسوس و ملموس نیست و به عبارت دیگر از سنخ معنویات است، نه مادیات. و ثانیاً این چیزهایى که ملاک انسانیت انسان است و ملاک شخصیت و فضیلت انسانى انسان است، به دست طبیعت ساخته نمى شود، فقط و فقط به دست خود انسان ساخته مى شود.
انسان آنچنان موجودى است که نمى تواند عاشق «محدود» باشد، نمى تواند عاشق فانى باشد، نمى تواند عاشق شیئى باشد که به زمان و مکان محدود است. انسان عاشق کمال مطلق است و عاشق هیچ چیز دیگرى نیست؛ یعنى عاشق ذات حق است، عاشق خداست. همان کسى که منکر خداست، عاشق خداست.
حتى منکرین خدا که به خدا فحش مى دهند، نمى دانند که در عمق فطرت خود عاشق کمال مطلق اند ولى راه را گم کرده اند، معشوق را گم کرده اند.
محیى الدین عربى مى گوید:
«ما اَحَبَّ اَحَدٌ غَیْرَ خالِقِهِ» هیچ انسانى غیر از خداى خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا را دوست داشته باشد. «وَ لکِنَّهُ تَعالَى احْتَجَبَ تَحْتَ اسْمِ زَیْنَبَ وَ سُعادَ وَ هِنْدٍ وَ غَیْرِ ذلِکَ» لکن خداى متعال در زیر این نامها پنهان شده است.
حتى منکرین خدا که به خدا فحش مى دهند، نمى دانند که در عمق فطرت خود عاشق کمال مطلق اند ولى راه را گم کرده اند، معشوق را گم کرده اند.
محیى الدین عربى مى گوید:
«ما اَحَبَّ اَحَدٌ غَیْرَ خالِقِهِ» هیچ انسانى غیر از خداى خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا را دوست داشته باشد. «وَ لکِنَّهُ تَعالَى احْتَجَبَ تَحْتَ اسْمِ زَیْنَبَ وَ سُعادَ وَ هِنْدٍ وَ غَیْرِ ذلِکَ» لکن خداى متعال در زیر این نامها پنهان شده است.
قرآن می گوید اگر بشر خیال کند که با رسیدن به ثروت و رفاه ، به مقام آسایش می رسد و از اضطراب و ناراحتی و شکایت بیرون می آید ، اشتباه کرده است . قرآن نمی گوید نباید دنبال اینها رفت ، می گوید اینها را باید تحصیل کرد ، اما اگر خیال کنید اینها هستند که به بشر آسایش و آرامش می دهند و وقتی بشر به اینها رسید ، احساس می کند که به کمال مطلوب خود نائل شده است ، اشتباه می کنید ، منحصرا با یاد خداست که دلها آرامش پیدا می کند .
مجنون خیال مى کند که عاشق لیلى است؛ او از عمق فطرت و وجدان خودش بى خبر است. لهذا محیى الدین مى گوید: پیغمبران نیامده اند که عشق خدا و عبادت خدا را به بندگان یاد دهند، این فطرىِ هر انسانى است، بلکه آمده اند که راههاى کج و راست را نشان دهند؛ آمده اند بگوینداى انسان! تو عاشق کمال مطلقى، خیال مى کنى که پول براى تو کمال مطلق است، خیال مى کنى که جاه براى تو کمال مطلق است، خیال مى کنى که زن براى تو کمال مطلق است؛ تو چیزى غیر از کمال مطلق را نمى خواهى ولى اشتباه مى کنى؛ پیامبران آمده اند که انسان را از اشتباه بیرون بیاورند.
درد انسان آن درد خدایى است که اگر پرده هاى اشتباه از جلو چشمش کنار رود و معشوق خود را پیدا کند، به صورت همان عبادتهاى عاشقانه اى در مى آید که در على علیه السلام سراغ داریم.
چرا قرآن مى گوید: اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ
بدانید که منحصراً و منحصراً ( «بِذِکْرِ اللّه» که مقدم شده است، علامت انحصار است) با یک چیز قلب بشر آرام مى گیرد و از اضطراب و دلهره نجات پیدا مى کند و آن یاد خدا و انس با خداست.
مجنون خیال مى کند که عاشق لیلى است؛ او از عمق فطرت و وجدان خودش بى خبر است. لهذا محیى الدین مى گوید: پیغمبران نیامده اند که عشق خدا و عبادت خدا را به بندگان یاد دهند، این فطرىِ هر انسانى است، بلکه آمده اند که راههاى کج و راست را نشان دهند؛ آمده اند بگوینداى انسان! تو عاشق کمال مطلقى، خیال مى کنى که پول براى تو کمال مطلق است، خیال مى کنى که جاه براى تو کمال مطلق است، خیال مى کنى که زن براى تو کمال مطلق است؛ تو چیزى غیر از کمال مطلق را نمى خواهى ولى اشتباه مى کنى؛ پیامبران آمده اند که انسان را از اشتباه بیرون بیاورند.
درد انسان آن درد خدایى است که اگر پرده هاى اشتباه از جلو چشمش کنار رود و معشوق خود را پیدا کند، به صورت همان عبادتهاى عاشقانه اى در مى آید که در على علیه السلام سراغ داریم.
چرا قرآن مى گوید: اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ
بدانید که منحصراً و منحصراً ( «بِذِکْرِ اللّه» که مقدم شده است، علامت انحصار است) با یک چیز قلب بشر آرام مى گیرد و از اضطراب و دلهره نجات پیدا مى کند و آن یاد خدا و انس با خداست.
قرآن می گوید اگر بشر خیال کند که با رسیدن به ثروت و رفاه ، به مقام آسایش می رسد و از اضطراب و ناراحتی و شکایت بیرون می آید ، اشتباه کرده است . قرآن نمی گوید نباید دنبال اینها رفت ، می گوید اینها را باید تحصیل کرد ، اما اگر خیال کنید اینها هستند که به بشر آسایش و آرامش می دهند و وقتی بشر به اینها رسید ، احساس می کند که به کمال مطلوب خود نائل شده است ، اشتباه می کنید ، منحصرا با یاد خداست که دلها آرامش پیدا می کند .
نوشته شده توسط رویا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ